سفارش تبلیغ
صبا ویژن

[ و به نویسنده خود عبید اللّه بن ابى رافع فرمود : ] دواتت را لیقه بینداز و از جاى تراش تا نوک خامه‏ات را دراز ساز ، و میان سطرها را گشاده دار و حرفها را نزدیک هم آر که چنین کار زیبایى خط را سزاوار است [نهج البلاغه]

نامه ای به یک دوست - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

 

 ای علم عالم نو ، پیش تو هر عقل گرو ، گاه میا ، گاه مرو ، خیز و به یکباره بیا

  

ای همیشه مهربانم ... سلام !

آمده ام تا با تو از دلتنگی های دلِ تنگم بگویم ، هر چند که تو خود تک تک نا گفته های دلم را از روشنی سبز چشمانم میخوانی !

ای خیال انگیز ترین وعده ی خدا ! میدانی چند وقت است سراغی از ما نگرفته ای ؟ میدانی چند وقت است که ما را میهمان جمعه های دلگیرت نکرده ای ؟ میدانی چند وقت است که مادر هر صبح ، دعای عهد را با ماهیان قرمز دلش زمزمه میکند ؟ میدانی چند وقت است که پدر غم غربت چشمانش را زیر باران غیبتت میشوید ؟ . . .

میدانی . . . میدانم . . .

ای پاک تر از نسیم و صادق تر از صبح ! دیروز روزهای غیبتت را میشمردم ... روزهای بی تو بودن ... روزهای دلتنگی ... روزهای تنهایی ...

به نظرت هنوز موعد آن نرسیده که بار غیبت بر زمین بگذاری و بال فرج بگشایی ؟؟؟

بیا که بی تو زمین کشتزار ظلم شده است و آسمان وامدار بغض های فرو خورده ...
بیا که بی تو همه ی آشنایان غریبه ای بیش نیستند ...
بیا که بی تو من ماندن را نیز از یاد برده ام ! بی تو مرا با هیچ کس کاری نیست ! بی تو تمام روزهایم دیروزند ! بی تو کسی ناز چشمان سبزم را خریدار نیست ! بی تو تمام دخترکان دیارم غمی مبهم در سینه دارند ! بی تو ...

 

ای نور دل و دیده و جانم چونی ؟         وی آرزوی هر دو جهانم چونی ؟

من بی لب لعل تو چنانم که مپرس        تو بی رُخ زرد من ندانم چونی ؟

 

ای پرورده ی دامن نرگس ! میدانم که گریه هایم را میشناسی ... میدانم که ندبه هایم را ، هر چند انگشت شمار ، میشنوی ... میدانم که غنچه های آرزوی باغ خیالم را جز تو امیدی نیست ... میدانم که روزی مروارید چشمانم غم هجر تو را با شادی وصل جشن خواهند گرفت ! چه مبارک روزی ...

مهربانا ! غبار راه انتظار بر سر و رویم ریخته و با اشک در آمیخته است . از آن خاک و این آب ، گِلی ساخته ام و کلبه ای و پنجره ای ... من و غبار و اشک و کلبه و پنجره همه یک آرزو در دل داریم .

ای باغ آرزوهای من ! بیا تا غبار اشک های حسرتم را در دریای زلال ظهورت بشویم . بدون تو دیگر هر صبح ، به نرگس های باغچه سلام نمیکنم و هیچ یاسی را خیره نمیشوم ... من تمام شده ام ... بیا !

اماما خواهشم را اجابت نیست ؟! گریه تا کدامین سحر ؟! من تمام شده ام ... بیا !

 

بس جمعه که در فصل تو افسرد

بس خنده ی آیینه که پژمرد

پروانه چه بسیار که در پای تو ، ای شمع

خندید و ندانست که اقبال سحر مُرد

 

پ . ن : میدونم که بنده ی خوبی نبودم و نیستم ... نمیدونم اگه بیای چشام جرات دیدن گُل نرگس رو دارند یا نه ... اما تو رو قسم به پهلوی شکسته ی فاطمه (س) و دل تنگ علی (ع) ، بیا ... بیا که این بی تویی بد جوری داره آتیشم میزنه !

 

 

من ندارم دیگر تاب این شب های سرد و خاموش

                                                                                

 


چهارشنبه 86/3/16 ساعت 12:43 عصر

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
208522 :کل بازدیدها
12 :بازدید امروز
45 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
نامه ای به یک دوست - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
نامه ای به یک دوست - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب